.....................



و قسم به تو

و قسم به لحظاتی که تمام توان و تحملت
به پایان رسیده بود، اما تو دوباره دوام می‌آوردی.
و قسم به تمام لحظاتی که قلبت از شدت اندوه فشرده شده بود، اما لبخندهایت را دریغ نمی‌کردی.
قسم به تمام لحظه‌هایی که نیاز داشتی کسی کنارت باشد، اما هیچ‌کس را جز خودت نیافتی.
تو به ‌اندازه تمام آن لحظه ها، سبز خواهی شد و جوانه خواهی زد، جوری که انگار آن روزهای تلخ، توهمی بیش نبوده‌اند.



:: موضوعات مرتبط: عشق، ،
:: برچسب‌ها: عاشقی, عشق, متن, دلنوشته مهرداد پرویزی,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 14 اسفند 1403

و ساعت 14:24


داییم عاشق شده بود

 

 
Post:
تو محل حرف افتاده بود که دایی عاشق شده
سنم کم بود نفهمیدم چی میگن
از مادرم پرسیدم : دایی عاشق شده یعنی چی؟
مامان با کلی اخم گفت : هیچی نیست بابا داییت زده به سرش دیوونه شده دیوونه
با خودم فکر کردم ای بابا بیچاره داییم دیوونه شده
کمی که گذشت فهمیدم دختر خان هم دیوونه شده درست مثل داییم همزمان با هم
داییم دیر می اومد خونه هر وقتم می اومد حسابی به هم ریخته بود
دلم برای مادربزرگم میسوخت تک پسرش دیوونه شده بود
چند ماه بعد مادرم سر سفره گفت واسه دختر خان خواستگار اومده دختره داره خودشو از گریه میکشه
تعجب کردم اخه مگه دیوونه ها هم ازدواج میکنن
شب که داییم به خونه اومد نمیدونم چی شد که از دهنم پرید و گفتم باید می بودید و می دید خودشو به در و دیوار میزد
درست مثل اون کبوتری که با پسر اصغر نونوا در حیاط با تیر کمون چوبی زدیمش کبوتره افتاد زمین هنوز جون داشت ولی از حرکاتش معلوم بود درد داره داییم انگار درد داشت هی به خودش میپیچید
با خودم گفتم ای وای دیوونه شدنم مکافاتی داره ها باید مواظب باشم دیوونه نشم
خیلی طول کشید که بفهمم داییم از این ناراحت بود که میخواستن دختر دیوونه خان رو شوهر بدن با خودم گفتم حق داره داییم میخوان مردک و بدبخت کنن که چی بشه؟
شب عروسی دختر خان که رسید مادرمو مادربزرگمو پدرم دایی رو تو اتاق زندونی کردن که نیاد عروسی دختر دیوونه رو خراب کنه
داییم مدام خودشو به در میکوبید و فحش میداد
رفتیم عروسی
دخترک دیوونه بود دیوونه برعکس همه عروس ها که میخندند این گریه میکرد تموم زحمات شمسی ارایشگر رو هم به باد داده بود مادرمم ناراحت بود فکر کنم همه دلشون به حال پسرک میسوخت اخه از رفتارش معلوم بود دیوونه نیست و سالمه
شب که برگشتیم خونه مامان با اضظراب کلید انداختو در اتاق دایی رو باز کرد
داییم کف اتاق خوابش برده بود
مادرم بالای سرش رفتو...
داییم رنگش شده بود عین کچ مادرم جیغ میزد به سر و صورتش میکوبید همسایه ها همه اومدن
قلب داییم وایستاده بود
اونروز بود که فهمیدم دیوونه ها قلب ضعیفی دارن دیوونه های عاشق قلبشون خیلی ضعیفه باید مواظب قلبشون باشید


:: موضوعات مرتبط: عشق، ،
:: برچسب‌ها: عاشقی, عشق, متن, دلنوشته مهرداد پرویزی,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 8 اسفند 1403

و ساعت 18:43


شعر

#شعر

در سفره‌یِ قحطی‌زده از نان خبری نیست
از مرد خدا... ناجیِ انسان  خبری نیست!

در  محبسِ تنهاییِ خود  گوشه نشینم
در  غربت ‌تاریکیِ  زندان  خبری نیست

عمریست گرفتارِ  قسم خورده‌ی عشقم
از معجزه‌‌یِ  آیه‌یِ ‌ قرآن  خبری نیست!

اندوه و بلا با دل من سخت عجین است
از شور و نشاط‌و لب خندان خبری نیست

چشمان به شب زل زده‌ام تار و سپیدست
از یوسفِ گمگشته‌یِ کنعان خبری نیست؟

تاریک شده زندگی‌ام... آاااه... خدایاااا...
از تابشِ خورشیدِ درخشان خبری نیست

دامادِ نگون بخت و عزاپوش عروسم...
در حجله‌‌ام از  آیِنه بندان خبری نیست

قربانی  ‌یک توطئه  شد  تنگ بلورم...!
از ماهیِ دلمرده‌یِ بی‌جان خبری نیست..!

هِی سنگ زد و سنگ زدی... تا که بمیرم؛
در پیکر مدفون شده از جان خبری نیست

بر ‌جسمِ بدونِ  کفنم  روضه  نخوانید...
اینجا که به غیر از تن عریان خبری نیست!

این  مردِ  جهنّم زده  را  جا  بگذارید...
دورم که بجز آتش سوزان خبری نیست

ای کاش به گوشم کسی آهسته  بگوید...
برخیز از این خوابِ پریشان! خبری نیست!

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌



:: موضوعات مرتبط: عشق، ،
:: برچسب‌ها: عاشقی, عشق, متن, دلنوشته مهرداد پرویزی,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 8 اسفند 1403

و ساعت 1:45


بی خیال

بی خیال ،!
چ واژه ایست در میان خوش خیالی هایم
چ بی خیالی در خیالم تو درپی یک خیال و من در پی تو خوش خیال ! این است زندگی در تکاپوی خیال و بی خیال و خوش خیال مانده ام تنها !
و تو با خیالت خوش خیال و من با خیالم تنها !

 

مهرداد پرویزی



:: موضوعات مرتبط: عشق، ،
:: برچسب‌ها: عاشقی, عشق, متن, دلنوشته مهرداد پرویزی,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 5 اسفند 1403

و ساعت 10:29



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by eshqhemrozi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




سلام بازدیدکنندگان گرامی فضایی که اکنون در ان حضور دارید جز متنها و شعرهای عاشقانه محتوای دیگری ندارد اگر مطالب، مورد پسند شما قرار گرفت با نظرهاتون در بهتر سازی وبلاگ و هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد٬زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته٬ زندگی تنهایی را نفی می کند و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی است. امروز برای من روز خوبی نیست٬ اینجا را غباری گرفته است٬ یاد تو هر لحظه با من است اما یـــاد انسان را بیمار می کند . به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی است. دیگر چه می توانم گفت٬ من خسته هستم دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد٬ تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم اینک اما دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند٬ دستمال های مرطوب، تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند. التماس، شـــــکوه زندگی را فرو می ریزد. تمنا، بودن را بی رنگ می کند و آنچه به جای می ماند ندامت است. اگر دیوار نباشد، پیچک به کجا خواهد پیچید٬ نه من ماندنی هستم، نه تو. آنچه ماندنی است ورای من و توست. فرصتی برای فكر كردن است. من را تنها نگذار. همین ...
mehrdad_parvizi@yahoo.com




عشق




مهرداد پرویزی




کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه





قالب بلاگفا












عاشقی , عشق , متن , دلنوشته , عشق , دلنوشته مهرداد پرویزی , اس ام اس عاشقانه , عاشقی , اواز عاشقانه , 5 روش تکمیل عشق , دوستت دارم , شیرین , منوچهر زنگنه , بختیاری , زهرا محمد زاده ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 95
بازدید ماه : 506
بازدید کل : 152794
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1



Alternative content